تاریخ انتشار: ۱۱:۲۶ - ۰۵ آذر ۱۴۰۴
تعداد نظرات: ۱ نظر
رویداد۲۴ گزارش می‌دهد؛

اخوان المسلمین: جنبشی با شعار اسلام راه حل است | از رؤیای خلافت تا بحران موجودیت

اخوان‌المسلمین را می‌توان یکی از موثرترین گروه‌های اسلام‌گرای دوران جدید دانست. جنبشی که روزگاری بر مصر، پرجمعیت‌ترین کشور جهان عرب، حکومت می‌کرد و نفوذش سراسر جهان اسلام را درنوردیده بود. اما امروز این سازمان به یک تشیلات متلاشی و ضعیف بدل شده که با بحران عمیق موجودیتی دست و پنجه نرم می‌کند. اما چگونه جنبشی که زمانی به اوج قدرت در مصر رسید، به نقطه کنونی بحران موجودیت، پراکندگی و محکومیت جهانی سقوط کرد؟

اخوان المسلمین

رویداد۲۴| با دستور اجرایی تازه ترامپ برای آغاز روند تروریستی‌خواندن شاخه‌هایی از اخوان‌المسلمین، دوباره نام قدیمی‌ترین جنبش اسلام‌گرای سیاسی جهان به مرکز اخبار بازگشته است؛ سازمانی که از دل فروپاشی خلافت عثمانی زاده شد، سال‌ها بر خیابان‌های قاهره، پارلمان مصر و حتی صندوق‌های رأی حکومت کرد، اما امروز متلاشی، تبعیدی و گرفتار بحران هویت است. این گزارش، تاریخ پرفرازونشیب جنبشی را مرور می‌کند که میراث فکری‌اش هنوز خاورمیانه را تحت تاثیر قرای می دهد.

اخوان‌المسلمین در سال ۱۹۲۸ در شهر اسماعیلیه مصر و در بستری از تحولات بنیادین زاده شد: فروپاشی خلافت عثمانی در سال ۱۹۲۴، استعمار بریتانیا و رشد احساسات ملی‌گرایانه. حسن البنا، معلمی جوان و کاریزماتیک، جنبشی را پایه‌گذاری کرد که هویت آن از همان ابتدا با یک ابهام استراتژیک گره خورده بود؛ ابهامی که هم رمز قدرت اولیه‌ی آن شد و هم بذر بحران‌های آینده‌اش را کاشت.

هدف این مقاله، تحلیلی عمیق از پیچیدگی‌های تاریخی، تضاد‌های ایدئولوژیک، و شکاف‌های درونی است که این جنبش را تعریف می‌کنند. با بررسی ریشه‌های فکری، ساختار سازمانی، و استراتژی‌های سیاسی آن در دوره‌های مختلف، تلاش خواهیم کرد تا بفهمیم چگونه اخوان‌المسلمین از یک رؤیای بزرگ به بحران موجودیت کنونی رسید و آیا ایدئولوژی آن قادر به بازتولید خود در شکلی جدید خواهد بود یا خیر.

بنیان‌های جنبش

برای درک وضعیت فعلی اخوان‌المسلمین، باید به ریشه‌های آن در مصرِ دهه ۱۹۲۰ بازگشت؛ دورانی که فروپاشی خلافت عثمانی یک خلأ ایدئولوژیک عمیق در جهان اسلام ایجاد کرده بود و اشغال بریتانیا، احساسات ملی‌گرایانه و ضدغربی را شعله‌ور ساخته بود. اخوان‌المسلمین در چنین بستری متولد شد، نه صرفاً به عنوان یک گروه مذهبی، بلکه به مثابه یک پروژه سیاسی-اجتماعی برای ارائه بدیلی اسلامی در برابر مدرنیته غربی. فهم این بنیان‌های فکری و ساختاری، کلید تحلیل مسیر پرتناقض این جنبش است.

حسن البنا، موسس اخوان المسلمین کیست؟

حسن البنا که در دوران تاسیس جنبش ۲۲ بیشتر نداشت، هویت و هدف جنبش خود چنین توصیف کرده: «یک دعوت سلفی، یک طریقت سنی، یک حقیقت صوفی، یک سازمان سیاسی، یک گروه ورزشی، یک انجمن علمی و فرهنگی، یک شرکت اقتصادی و یک ایده اجتماعی». این تعریف چندوجهی و گل‌وگشاد، که باعث می‌شد جنبش برای هر کسی معنایی متفاوت داشته باشد، همزمان دو کارکرد متضاد داشت. از یک سو، به عنوان یک منبع قدرت عظیم عمل کرد و به اخوان اجازه داد تا حامیانی از طبقات اجتماعی و فکری گوناگون، از روستاییان محافظه‌کار گرفته تا نخبگان شهری تحصیل‌کرده، را به خود جذب کند. از سوی دیگر، با پرهیز از ارائه یک پروژه سیاسی روشن، یک بحران هویت ذاتی و حل‌نشده را در قلب جنبش نهادینه کرد.

تنش میان «دعوت به سلف» و «حقیقت صوفیانه» در دهه‌های بعد در مناقشه بر سر افکار رادیکال سید قطب خود را نشان داد. تقابل میان «سازمان سیاسی» و «ایده اجتماعی» نیز در دوران مبارک به یک بحران هویتی استراتژیک منجر شد که در آن رهبری، بقای سازمان اجتماعی را بر بلندپروازی سیاسی ترجیح داد و در نهایت جنبش را برای چالش‌های حکمرانی آماده نکرد.

ایدئولوژی و ساختار دوگانه

اخوان‌المسلمین از بدو تاسیس دارای ماهیتی دوگانه بود. در لایه ظاهری و عمومی، یک جنبش اجتماعی و مذهبی فعال بود که از طریق تاسیس مدارس، بیمارستان‌ها، و ارائه خدمات خیریه، پایگاه اجتماعی گسترده‌ای برای خود ایجاد کرد. اما در لایه زیرین، یک سازمان مخفی با ساختار هرمی و انضباط آهنین عمل می‌کرد. این ساختار بر پایه «نظام اُسره» (واحد‌های کوچک پنج نفره)، «مکتب ارشاد» (هیئت رهبری)، و «شورای شورا» (نهاد قانون‌گذاری) استوار بود و اصل «سمع و طاعت» (گوش دادن و اطاعت) بر آن حاکم بود.

خطرناک‌ترین بخش این ساختار مخفی، «الجهاز الخاص» (سازمان ویژه) بود؛ شاخه نظامی سری که در دهه ۱۹۴۰ برای مبارزه با اشغال بریتانیا و صهیونیسم تاسیس شد. این شاخه به سرعت به ابزاری برای خشونت سیاسی تبدیل شد و در ترور شخصیت‌های برجسته‌ای مانند قاضی احمد الخازندار و نخست‌وزیر محمود فهمی النقراشی در سال ۱۹۴۸ نقش داشت. اگرچه رهبران اخوان بعد‌ها تلاش کردند نقش این شاخه را کم‌اهمیت جلوه دهند، اما وجود آن نشان‌دهنده پذیرش خشونت به عنوان ابزاری مشروع در تفکر اولیه جنبش بود.

شعار اصلی جنبش، «الاسلام هو الحل» (اسلام راه حل است)، و مفهوم کلیدی «الحاکمیه» (حاکمیت فقط از آنِ خداست)، جوهر ایدئولوژی آن را تشکیل می‌دهند. این مفاهیم، که بعد‌ها توسط سید قطب تئوریزه شدند، هرگونه قانون‌گذاری بشری را که منطبق بر شریعت نباشد، نامشروع می‌دانند و زمینه را برای تقابل با دولت‌های سکولار فراهم می‌کنند.

مانور‌های سیاسی اولیه و اتهام آتش‌سوزی قاهره

روابط اخوان با قدرت‌های سیاسی در دوران اولیه حیاتش همواره پیچیده و متغیر بود. این جنبش از یک سو با دولت پادشاهی مصر در نوسان میان همکاری و تقابل بود و از سوی دیگر با قدرت‌های خارجی روابطی مبهم داشت. اتهاماتی مبنی بر ارتباط با آلمان نازی در دوران جنگ جهانی دوم به آن وارد شد، هرچند حسن البنا دریافت هرگونه بودجه از آلمان را انکار کرد و بعد‌ها در کتاب خود به نام «صلح در اسلام» (۱۹۴۸)، نازیسم را به عنوان یک سیستم فاجعه‌بار که به استبداد منجر شد، محکوم کرد. اخوان در ابتدا از کودتای «افسران آزاد» به رهبری جمال عبدالناصر در سال ۱۹۵۲ حمایت کرد، با این امید که دولت جدید اهداف اسلامی آنها را محقق سازد.

یک نمونه کلیدی از تاریخ طولانی پروپاگاندای دولتی علیه اخوان، ماجرای «آتش‌سوزی قاهره» در ۲۶ ژانویه ۱۹۵۲ است. برای دهه‌ها، رسانه‌های دولتی مصر اخوان را به سازماندهی این آشوب که به نابودی صد‌ها ساختمان منجر شد متهم می‌کردند. با این حال، اسناد آرشیو ملی بریتانیا که بعد‌ها فاش شد، نشان می‌دهد که یک کمیته تحقیق رسمی بریتانیایی در همان زمان، اخوان‌المسلمین را از این اتهام تبرئه کرده و «حزب سوسیالیست مصر» به رهبری احمد حسین را مسئول اصلی این حوادث دانسته بود. این گزارش همچنین به نقش دولت وقت در عدم مداخله پلیس برای مهار آشوب اشاره می‌کند. این واقعه نشان می‌دهد که چگونه از همان ابتدا، اخوان به ابزاری در بازی‌های سیاسی تبدیل شد و زمینه برای درگیری‌های خونین آینده با دولت جدید فراهم گردید.

در آتش سرکوب و رادیکالیسم

دوره سرکوب شدید پس از کودتای ۱۹۵۲ به نقطه عطفی حیاتی در تاریخ اخوان تبدیل شد. این دوره نه تنها ساختار سازمانی جنبش را متلاشی کرد، بلکه روانشناسی جمعی آن را نیز عمیقا شکل داد. تجربه زندان، شکنجه و اعدام، حافظه تاریخی جنبش را با روایاتی از شهادت و مظلومیت آکنده ساخت و زمینه را برای ظهور و تقویت ایدئولوژی‌های رادیکال‌تر در دل آن فراهم کرد.

از طرف دیگر، حمایت اولیه اخوان از کودتای افسران آزاد جمال عبدالناصر به سرعت به دشمنی بدل شد. ناصر که خود زمانی عضو سازمان ویژه اخوان بود، این جنبش را بزرگترین رقیب برای تحکیم قدرت خود می‌دید. تلاش نافرجام برای ترور ناصر در اسکندریه در سال ۱۹۵۴، بهانه‌ای را که او برای سرکوب گسترده اخوان نیاز داشت، فراهم کرد. نتیجه اقدام اخوان فاجعه‌بار بود: ده‌ها هزار عضو دستگیر شدند، شکنجه‌های وحشیانه در زندان‌ها به امری سیستماتیک تبدیل شد و شش تن از رهبران برجسته جنبش، از جمله چهار نفر از فرماندهان سازمان ویژه اعدام شدند. این دوره تصویری و روایتی از «نسل شهدا» را در حافظه تاریخی جنبش و تبلیغات آن خلق کرد و هویت اخوان را با مفهوم «مظلومیت» پیوند زد؛ هویتی که تا به امروز بر تصمیمات و رویکرد‌های آن سایه افکنده است.

سید قطب کیست؟  | ایدئولوگ جهاد علیه مدرنیته

هیچ شخصیتی به اندازه سید قطب بر تفکر اسلام‌گرایی رادیکال تأثیرگذار نبوده است. قطب، نویسنده و منتقد ادبی که در زندان‌های ناصر به یک ایدئولوگ تندرو تبدیل شد، با کتاب خود «نشانه‌های راه» (معالم فی الطریق)، پایه‌های فکری جهادگرایی مدرن را بنا نهاد. او با طرح دو مفهوم کلیدی، مسیر جدیدی را پیش روی اسلام‌گرایی قرار داد:

یکم، جاهلیت بود. قطب جوامع مدرن، اعم از غربی و اسلامی، را به دلیل عدم حاکمیت کامل شریعت، «جاهلی» توصیف کرد؛ و دوم، مفهوم تکفیر بود. او حاکمان این جوامع و به تبع آن، کسانی که از آنها اطاعت می‌کردند را «کافر» خواند و جهاد علیه آنها را واجب دانست.

افکار سید قطب در درون خود اخوان نیز به شدت بحث‌برانگیز بود. رهبر وقت، حسن الهضیبی، در کتاب «داعیان، نه قاضیان» به مخالفت با ایده‌های تکفیری او پرداخت. این شکاف فکری هرگز به طور کامل حل نشد. در یک روایت شخصی، مأمون الهضیبی، جانشین حسن الهضیبی، اندکی پیش از مرگش با عصبانیت به نوه‌اش که در حال خواندن «نشانه‌های راه» بود، گفت: «این کتاب نماینده افکار اخوان‌المسلمین نیست و افکار قطب، نماینده اخوان نیست». با این حال نسلی از رهبران که در دهه ۱۹۶۰ در زندان با قطب همنشین بودند، از جمله محمد بدیع (رهبر آینده اخوان) و محمود عزت (مرد قدرتمند پشت پرده)، عمیقا تحت تأثیر او قرار گرفتند.

اعدام قطب در سال ۱۹۶۶ او را به یک شهید و نماد تبدیل کرد و میراث فکری او منبع الهام اصلی برای گروه‌های جهادی بعدی، از القاعده تا داعش، شد.

تولد دوباره در دوران سادات


بیشتر بخوانید:

انور سادات؛ رهبر جنجالی مصر، از جنگ تا صلح و سرنوشتی تراژیک

چگونه تندرو‌ها مسیر توافق را بستند؟ | روایت تلاش‌های پنهان ناصر برای صلحی که سرنوشت خاورمیانه را تغییر می‌داد

گردش در مقاومت فلسطین | چگونه گروه‌های مقاومت چپ و سکولار جای خود را به گروه‌های اسلام‌گرا دادند؟

سیاستمدار مصری و معروف به بانک اخوان‌المسلمین را بشناسید| یوسف ندا کیست؟


با مرگ ناصر و به قدرت رسیدن انور سادات، فرصتی برای بازسازی اخوان فراهم شد. سادات که برای مقابله با میراث ناصریسم و نیرو‌های چپ‌گرا به دنبال متحد می‌گشت، رهبران اخوان‌المسلمین را از زندان آزاد کرد و به آنها اجازه داد تا به عنوان یک نیروی اجتماعی (و نه یک حزب سیاسی رسمی) دوباره فعالیت کنند.

اخوان در این دوره، با تمرکز بر فعالیت‌های اجتماعی و صنفی، نفوذ خود را به شکل چشمگیری گسترش داد. آنها با ارائه خدمات موازی با دولت در حوزه‌های بهداشت و آموزش و با سازماندهی مؤثر، توانستند کنترل اکثر سندیکا‌های حرفه‌ای مهم مانند پزشکان، مهندسان و وکلا، و همچنین اتحادیه‌های دانشجویی در سراسر کشور را به دست آورند. این استراتژی بازسازی اجتماعی، اخوان را به قدرتمندترین نیروی اپوزیسیون در مصر تبدیل کرد و آن را برای ورود مجدد به عرصه سیاست در دوران حسنی مبارک آماده ساخت.

مسیر قدرت و بذر‌های سقوط

استراتژی‌های اخوان‌المسلمین برای بقا و مشارکت محدود در دوران خودکامه حسنی مبارک، اگرچه موفقیت‌های مقطعی برایشان به ارمغان آورد، اما در نهایت جنبش را از نظر ایدئولوژیک و سیاسی برای مدیریت چالش‌های پیچیده پس از انقلاب ۲۰۱۱ آماده نکرد. این استراتژی‌ها بذر‌های سقوطی را کاشتند که در دوران کوتاه حکومتشان به بار نشست.

در دوران مبارک، اخوان استراتژی مشارکت سیاسی در یک سیستم اقتدارگرا را در پیش گرفت و در انتخابات پارلمانی به عنوان نامزد‌های مستقل به موفقیت‌های چشمگیری دست یافت. اوج این موفقیت در انتخابات سال ۲۰۰۵ بود که آنها ۸۸ کرسی پارلمان را به دست آوردند. اما هر موفقیت با موج جدیدی از سرکوب پاسخ داده می‌شد. این فشارها، جنبش را وارد یک «بحران هویت» عمیق کرد که ریشه در یک چرخش استراتژیک آگاهانه داشت.

رهبری اخوان در واکنش به سرکوب‌های دهه ۱۹۹۰، به جای تمرکز بر طبقه متوسط حرفه‌ای و سیاست رسمی، تصمیم گرفت یک «قلعه» برای خود در حاشیه جامعه و در دل اقتصاد غیررسمی بسازد. این استراتژی بقا، مستلزم جلب رضایت پایگاه مردمی محافظه‌کارتر و متمایل به سلفی‌گری بود. نتیجه، یک «غیرسیاسی شدن» تدریجی بود که در آن رهبری از ایده‌های اصلاح‌طلبانه فاصله گرفت و شکافی عمیق میان کادر‌های سنتی و نسل جدید فعالان جوان ایجاد کرد. جلسه ناموفق محمد مرسی با وبلاگ‌نویسان جوان اخوان در سال ۲۰۰۷، که در آن به صراحت به جوانان منتقد گفت «اگر ترجیحات دیگری دارید، فضا برای خروج شما باز است»، نمادی از این شکاف و ناتوانی رهبری در درک تغییرات اجتماعی بود. همین انتخاب استراتژیک برای اولویت دادن به بقای سازمانی به قیمت غیرسیاسی شدن، جنبش را برای چالش‌های پیچیده حکمرانی پس از ۲۰۱۱ کاملا از صحنه کنار زد.

بهار عربی و انقلاب ۲۰۱۱؛ فرصتی غیرمنتظره

انقلاب ۲۵ ژانویه ۲۰۱۱ اخوان‌المسلمین را غافلگیر کرد. رهبری جنبش در ابتدا با تردید به تظاهرات نگریست. یکی از اعضای مکتب ارشاد به فعالان جوانی که خواستار پیوستن سازمان به اعتراضات بودند، به صراحت گفت: «این انقلاب ما نیست». اما با گسترش اعتراضات، آنها به سرعت تغییر موضع دادند و با استفاده از توان بسیج بالای خود، به نیروی مسلط در میدان تحریر تبدیل شدند.

پس از سرنگونی مبارک، اخوان به دلیل عمل‌گرایی سیاسی و تلاش برای کسب قدرت، مورد انتقاد شدید شرکای انقلابی خود قرار گرفت. اقدامات آنها، از جمله توافق پشت پرده با شورای عالی نیرو‌های مسلح، اولویت دادن به برگزاری سریع انتخابات به جای اصلاحات ساختاری و قانون اساسی، و تلاش برای به حاشیه راندن نیرو‌های سکولار و لیبرال، باعث بی‌اعتمادی عمیقی شد و بسیاری از متحدان بالقوه را از آنها بیگانه کرد.

تجربه اخوان در دوران مبارک، آن را به اپوزیسیونی که برای بقای سازمانی می‌جنگید تبدیل کرده بود، نه یک حزب حاکم که قادر به ایجاد ائتلاف‌های ملی باشد. این ناتوانی تاریخی، دلیل اصلی شکست دوره کوتاه ریاست جمهوری محمد مرسی (۲۰۱۲-۲۰۱۳) بود. اقدامات دولت مرسی که ریشه در اولویت دادن به کنترل سازمانی (تمکین) بر اجماع ملی داشت، با اتهامات سنگینی رو‌به‌رو شد: بی‌کفایتی در اداره کشور و ناتوانی در حل مشکلات اقتصادی و معیشتی مردم.

تلاش برای انحصار قدرت (اخوانی‌سازی) از طریق انتصاب اعضای اخوان در پست‌های کلیدی و تلاش برای تسلط بر نهاد‌های دولتی؛ و همچنین اقداماتی مانند صدور اعلامیه قانون اساسی در نوامبر ۲۰۱۲ که به مرسی اختیارات فراتر از قانون می‌داد، جامعه را به دو قطب متخاصم تقسیم کرد.

یکی از نمونه‌های سیاست‌گذاری متناقض که ارتش را نگران کرد، تغییر ناگهانی سیاست در قبال سوریه بود. دولت مرسی پس از تلاش برای تعامل با ایران، ناگهان در ژوئن ۲۰۱۳ در یک کنفرانس با حضور روحانیون سلفی، روابط با دمشق را قطع و از «جهاد» در سوریه حمایت کرد. این اقدام که تحت فشار متحدان سلفی صورت گرفت، برای ارتش مصر که نگران بازگشت جهادی‌ها بود، یک خط قرمز محسوب می‌شد. این عملکرد، زمینه را برای مخالفت گسترده مردمی و مداخله ارتش فراهم کرد.

شکاف بزرگ: بحران و فروپاشی

کودتای ۳ ژوئیه ۲۰۱۳ و به دنبال آن کشتار میدان رابعه در ۱۴ اوت، نه تنها به یک سال حکومت اخوان‌المسلمین پایان داد، بلکه جنبش را وارد عمیق‌ترین و ویرانگرترین بحران درونی تاریخ خود کرد. این وقایع منجر به فروپاشی ساختاری، شکاف‌های ایدئولوژیک، و از هم گسیختگی بی‌سابقه‌ای شد که سازمان را تا مرز نابودی کامل پیش برد.

در ۳ ژوئیه ۲۰۱۳، ارتش مصر به رهبری ژنرال عبدالفتاح السیسی، محمد مرسی را از قدرت برکنار کرد. در پاسخ، هواداران اخوان در میدان رابعه العدویه تحصن کردند. در ۱۴ اوت، نیرو‌های امنیتی با خشونت بی‌سابقه‌ای این تحصن را برهم زدند که به کشته شدن حداقل ۸۱۷ نفر منجر شد. این واقعه یک آسیب روانی (ترومای) عمیق بر اعضا و هواداران جنبش وارد کرد. این تروما تنها یک زخم تاریخی نبود، بلکه به یک نیروی سیاسی فعال تبدیل شد که به خشم، سرخوردگی و تمایل به رادیکالیسم در میان نسل جوان‌تر دامن زد و مستقیما به جنگ قدرت ویرانگر در درون سازمان منجر شد.

بحران مشروعیت: قدیم در برابر جدید

فروپاشی پس از ۲۰۱۳، جنگ قدرت شدیدی را در درون اخوان شعله‌ور کرد. جنبش به دو جناح اصلی و متخاصم تقسیم شد که مشروعیت خود را از منابع متفاوتی می‌گرفتند:

جناح «رهبری تاریخی» (قدیم) به رهبری چهره‌های مسن و محتاطی مانند محمود عزت، ابراهیم منیر و محمود حسین قرار داشت. مشروعیت آنها نه تنها از مناصب سازمانی، بلکه از یک فرهنگ پدرسالارانه مبتنی بر ارشدیت و مهم‌تر از همه، از رنج مشترک در زندان‌های ناصر نشأت می‌گرفت. این «نسل ۱۹۶۵» که سید قطب را از نزدیک می‌شناختند، از نفوذ معنوی عظیمی برخوردار بودند. آنها کنترل منابع مالی و شبکه‌های بین‌المللی سازمان را در دست داشتند و با هرگونه رویکرد تهاجمی مخالف بودند.

جناح «انقلابی» (جدید) به رهبری محمد کمال و «کمیته عالی اداری» که در داخل مصر باقی مانده بودند، شکل گرفت. این جناح جوان‌تر، که ترومای رابعه را مستقیما تجربه کرده بود، خواستار رویکردی تهاجمی‌تر و «انقلابی» بود و حتی از خشونت هدفمند علیه نیرو‌های امنیتی حمایت می‌کرد.

در این نبرد، گارد قدیم از ابزار قدرتمند خود یعنی کنترل منابع مالی استفاده کرد. آنها با قطع حمایت مالی از جناح کمال، به تدریج آنها را به حاشیه راندند. این جنگ داخلی فرسایشی سرانجام با کشته شدن محمد کمال در اکتبر ۲۰۱۶ توسط نیرو‌های امنیتی مصر، به نفع گارد قدیم به پایان رسید، اما شکافی ترمیم‌ناپذیر در بدنه سازمان ایجاد کرد.

بحران عضویت: خروج وفاداران

درگیری‌های داخلی و از بین رفتن اعتماد، منجر به خروج گسترده اعضای وفادار از سازمان شد. این ریزش سازمانی بیش از هرچیز ریشه در احساس عمیق خیانت داشت؛ اعضا حس می‌کردند رهبران، قدرت و پول را بر رفاه آنها و آرمان‌های جنبش ترجیح داده‌اند. دلیل اصلی این بحران عضویت عبارت بود از بین رفتن اعتماد به رهبری که علت اصلی آن سوء مدیریت مالی بود. بسیاری را به این نتیجه رساند که رهبران منافع شخصی را بر آرمان‌های جنبش ترجیح می‌دهند. بسیاری از اعضا احساس می‌کردند که سازمان به جای مبارزه با رژیم، درگیر یک جنگ داخلی برای قدرت و پول شده است. از طرف دیگر، ناکامی رهبران سازمان در جلب حمایت مؤثر از خانواده‌های هزاران زندانی و کشته‌شده، و رها کردن اعضای تبعیدی به حال خود، حس رهاشدگی و خیانت را در میان آنها تقویت کرد.

احساس خیانت به آرمان‌ها: بسیاری از اعضای سابق با سرخوردگی بیان کردند که سازمان دیگر تجسم ارزش‌هایی نیست که به خاطر آن به اخوان پیوسته بودند. به قول یکی از آنها، «اخوان به اندازه کافی برادرانه نبود».

شکاف نهایی: جبهه استانبول در برابر لندن

حتی پس از پیروزی گارد قدیم، وحدت مورد انتظار رهبران سازمان حاصل نشد. دستگیری محمود عزت در قاهره در سال ۲۰۲۰، شکاف پنهان در میان رهبری تبعیدی را علنی کرد. این بار، درگیری میان محمود حسین (جبهه استانبول) و ابراهیم منیر فقید (جبهه لندن) درگرفت. این یک جنگ قدرت تمام‌عیار بر سر کنترل کانال‌های ارتباطی، منابع مالی بین‌المللی و شبکه‌های ارتباطی پس از خنثی شدن رهبری داخل مصر بود.

هر دو طرف یکدیگر را به نقض آیین‌نامه‌ها متهم کرده و اعضای ارشد جناح مقابل را اخراج کردند. این شکاف نهایی نشان داد که حتی گارد قدیم نیز یکپارچه نیست و سازمان را در ضعیف‌ترین و متلاشی‌ترین وضعیت در تمام تاریخ خود قرار داده است.

اخوان در شطرنج ژئوپلیتیک

پس از کودتای ۲۰۱۳ در مصر، اخوان‌المسلمین به یکی از محور‌های اصلی در رقابت‌های قدرت منطقه‌ای تبدیل شد. از یک سو، قطر و ترکیه به حامیان اصلی اخوان تبدیل شدند و به رهبران تبعیدی آن پناه دادند. از سوی دیگر، محور عربستان سعودی، امارات متحده عربی، و مصرِ تحت حاکمیت سیسی، اخوان را یک تهدید وجودی برای امنیت خود تلقی کردند.

مخالفت پادشاهی‌های خلیج فارس با اخوان ریشه‌های عمیقی دارد. آنها مدل «اسلام‌گرایی جمهوری‌خواهانه» اخوان را که بر انتخابات و مشارکت مردمی تأکید دارد، تهدیدی مستقیم برای مشروعیت مدل «سلطنتی-مذهبی» خود می‌دانند. با این حال، در سال‌های اخیر و با تغییر معادلات، ترکیه و قطر برای عادی‌سازی روابط خود با مصر و عربستان سعودی، از حمایت آشکار خود از اخوان کاسته‌اند و محدودیت‌هایی را برای فعالیت اعضای آن اعمال کرده‌اند.

رویکرد دوگانه غرب

روابط غرب با اخوان‌المسلمین بیش از آنکه یک سیاست خارجی مدون باشد، به یک «پاندول استراتژیک» شباهت دارد که همواره میان دو قطب متضاد در نوسان بوده است: از یک سو، عمل‌گرایی سردی که این جنبش را ابزاری برای مهار دشمنان منطقه‌ای (مانند ناسیونالیسم چپ‌گرای ناصر در دوران جنگ سرد) می‌دید و از سوی دیگر، هراس ایدئولوژیکی که پس از ۱۱ سپتامبر، اخوان را در جایگاه پدرخوانده فکری جریان‌های جهادی قرار می‌داد. این نوسان گیج‌کننده، در سیاست‌های متناقض دولت‌های آمریکا به اوج خود رسید؛ جایی که دولت اوباما پس از بهار عربی، با پذیرش اخوان به عنوان یک واقعیت سیاسی، راه تعامل را گشود، اما دولت ترامپ با چرخشی ۱۸۰ درجه‌ای، تمام توان خود را برای تروریستی خواندن این گروه به کار گرفت. این سردرگمی نشان می‌دهد که غرب، در تحلیل ماهیت این جنبش چندلایه، همواره در سطح مانده و نتوانسته است میان پوسته سیاسی و هسته ایدئولوژیک آن تمایز قائل شود و در نتیجه، سیاست‌هایش واکنشی و کوتاه‌مدت باقی مانده است.

این دوگانگی در اروپا ابعاد عمیق‌تر و پیچیده‌تری به خود گرفته است. در حالی که در سطح سیاسی، برخی کشور‌ها اخوان را یک بازیگر مشروع می‌دانند، نهاد‌های امنیتی با نگرانی فزاینده، از یک استراتژی «فتح خاموش» سخن می‌گویند. این استراتژی بر پایه تقابل نظامی نیست و بر نفوذ فرهنگی و تغییرات اجتماعی تدریجی از طریق شبکه‌ای گسترده از مساجد، مدارس و نهاد‌های اجتماعی استوار است که هدف آن نه سرنگونی دولت‌ها، بلکه ساختن یک «دولت پنهان درون دولت» و، در بلندمدت، تغییر ارزش‌های جهان مدرن است. این استراتژی خزنده، که ماهیتی فراملی و صبورانه دارد، سیستم‌های سیاسی و امنیتی غرب را که برای مقابله با تهدیدات آشکار طراحی شده‌اند، با چالشی بنیادین مواجه کرده و آنها را در برابر درک و مقابله با این پدیده، ناتوان و سرگردان ساخته است.

جنبشی بر سر دو راهی

اخوان‌المسلمین با رؤیای احیای خلافت آغاز شد و امروز به یک جنبش متلاشی و تبعیدی بدل شده که با بحران‌های سه‌گانه هویت، مشروعیت و عضوگیری دست و پنجه نرم می‌کند. این سازمان توانایی پیشین خود را برای بسیج توده‌ها و ارائه خدمات اجتماعی را از دست داده است. اما، از سوی دیگر، تا زمانی که رژیم‌های سکولار و ملی چهان اسلام از تامین «نان و آزادی» شهروندان عاجز باشند، تمایل و خواست نوعی «راه‌حل» جایگزین، مانند اخوان‌المسلمین و حماس و غیره، زنده خواهد ماند. اخوان‌المسلمین امروز قدرتش را به حد چشمگیری از دست داده و عملا در اغما به سر می‌برد، اما میراث ایدئولوژیک حسن البنا و «راه‌حلی» که نزدیک به یک قرن پیش مطرح کرد، هنوز پایدار است؛ بنیادگرایی دینی و اسلام سیاسی، همچون شبحی، همچنان بر فراز خاورمیانه پرسه می‌زند و مادامی که نارضایتی شهروندان باقی است، توان آن را دارد که دگرباره در اشکال جدیدی از ایدئولوژی بنیادگرا زاده شود و منطقه را به آتش جهل و خشونت بسپارد.

خبر های مرتبط
خبر های مرتبط
ارسال به دوستان
نسخه چاپی
نظرات بینندگان
انتشار یافته: ۱
ناشناس
|
United States of America
|
۰۰:۴۵ - ۱۴۰۴/۰۹/۰۶
0
1
قيافه ها را نگاه کنيد مثل زامبى هاى قبرستان مى مانند
نظرات شما